جدول جو
جدول جو

معنی نشاط کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نشاط کردن
(عُ زَ دَ)
شادمانی کردن. خوشحالی نمودن. بشاشت نمودن، جست وخیز کردن. شادمانه جست وخیز کردن:
چندان که نشاط کرد و بازی
در من اثری نکرد و سودی.
سعدی.
چندانکه نشاط و ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد، جوابش نگفتم. (گلستان)، لهو و لعب کردن. عشرت کردن. طرب کردن: فرمود تا طرادها غلامان سرای از دور بزدند و بر آن شراب خوردو نشاط کرد. (تاریخ بیهقی ص 434).
به لؤلؤ ابر بیاراست روی صحرا را
مگر نشاط کند شهریار در صحرا.
مسعودسعد.
، قصد کردن. میل کردن. آهنگ کردن. عزیمت کردن. شایق شدن: چون این فصل تقریر کرده شود و خان نشاط کند که عهد بسته آید وعده ای بستانی. (تاریخ بیهقی ص 211). بوسعید گفت این باغچۀ بنده در نیم فرسنگی شهر خوش ایستاده است، خداوند نشاط کند که فردا آنجا آید. (تاریخ بیهقی ص 610).
- نشاط... کردن، بدان روی آوردن. آهنگ آن کردن. هوای آن کردن. بدان میل کردن:
ملکا بر در میدان تو بودم یک روز
اندر آن روز که کردی تونشاط چوگان.
فرخی.
اگر نشاط رفتن کند (خوارزمشاه) مقرر گردد که از آن ریش نمانده است. (تاریخ بیهقی ص 344). پس از آنکه دل از این دو شغل فارغ کرد و ایشان سوی غزنین بردند، چنانکه بازنمودم، نشاط شراب و صید کرد. (تاریخ بیهقی ص 239).
گر تو نشاط درگه جیلان کنی
من قصد سوی درگه یزدان کنم.
ناصرخسرو.
زمین میدان بر اوج چرخ فخر آورد
چو شاه گیتی رای و نشاط میدان کرد.
مسعودسعد.
امیر غازی محمود رای میدان کرد
نشاط مرکب میمون و گوی و چوگان کرد.
مسعودسعد.
شد بهشت عدن بزمش چون نشاط باده کرد
آب حیوان گشت باده چون به کف ساغر گرفت.
مسعودسعد.
هرگز نشود مرد به بازی غازی
کاهل نکند نشاط تیراندازی.
؟ (از المضاف الی بدایع الازمان)
لغت نامه دهخدا
نشاط کردن
میل داشتن هوس کردن: اوگفت: مراتونه افکندی مراخدای توافکندکه کس پشت مرابرزمین نیاوردولیکن اگرنشاط کنی دگربارکشتی بگیرم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشانه کردن
تصویر نشانه کردن
هدف تیر قرار دادن، برای مثال کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی - ۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
دیدن، نگریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشا کردن
تصویر نشا کردن
جا به جا کردن قلمۀ درخت یا بوتۀ گلی که تازه سبز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهان کردن
تصویر نهان کردن
پنهان ساختن، نهان کردن، نهفتن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ اَ تَ)
علامت نهادن. علامت گذاشتن. علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. (یادداشت مؤلف) :
سوی چاهی کو نشانش کرده بود
چاه مغ را دام جانش کرده بود.
مولوی.
، اثر گذاشتن: علب، نشان کردن رسن بر پهلوی شتر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأثیر. (تاج المصادر بیهقی) ، نشانه قرار دادن با چشم چیزی را در تیراندازی. هدف قرار دادن. (یادداشت مؤلف). نشانه کردن. نشانه گرفتن، امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) : محضری معتبر در دعوت مولانا نوشته تمامت علما و شیوخ و قضات و امرا و اعیان بلاد روم علی العموم نشانها کردند و باز به وطن مألوف و مزار والد عزیزش دعوت کردند. (افلاکی) ، نشان کردن بر مکتوب: توقیع. (از یادداشت مؤلف) ، نامزد کردن دختری را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَفْوْ خوا / خا تَ)
نهال نشاندن. کاشتن بته های برکنده به جای دیگر رشد را. (یادداشت مؤلف). گیاه نورسته ای از جائی برکندن و در جائی دیگر کاشتن. بوتۀ نورستۀ گل یا میوه ای را از جائی که به انبوهی روئیده است برکشیدن و در زمینی آماده شده، به ترتیب و فواصل معین کاشتن، تا رشد کند و گل و میوه دهد، چون نشای گوجه فرنگی و بادمجان. رجوع به نشا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشست کردن
تصویر نشست کردن
جلوس کردن نشستن، اقامت کردن، فرو رفتن (بنا دیوار کف حیاط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهار کردن
تصویر نهار کردن
گرسنه ماندن گرسنگی کشیدن: (... کار بدرجه ای بکشید که نیز هیچ نخورد و روزها برآمد و نهار کرد و اطباء در معالجت او عاجز آمدند)، ناشتا شکستن: (گر همچو صبح صاف بود اشتهای تو با قرص آفتاب توانی نهار کرد) (مخلص کاشی آنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهان کردن
تصویر نهان کردن
مخفی کردن پنهان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
نظر کردن دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاق کردن
تصویر نفاق کردن
دو رویی کردن آشتی وا نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
شکنجه کردن عقوبت کردن عذاب کردن: خداوندم نکال عالمین کرد سیاه و سرنگونم کرد و مندور. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
هدف (تیر و غیره) قرار دادن: کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد. (گلستان. قر. 50)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواط کردن
تصویر لواط کردن
ویهپیدن لوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشا کردن
تصویر انشا کردن
آفریدن سخن نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثار کردن
تصویر نثار کردن
شاباش کردن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثار کردن
تصویر نثار کردن
((~. کَ دَ))
افشاندن، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشان کردن
تصویر نشان کردن
((نِ کَ دَ))
علامت گذاشتن، مهر کردن، نامزد کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیاز کردن
تصویر نیاز کردن
((کَ دَ))
درخواست کردن، التماس نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشست کردن
تصویر نشست کردن
((~. کَ دَ))
بر تخت نشستن، جلوس کردن، اقامت کردن، فرو نشستن دیوار و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکال کردن
تصویر نکال کردن
((~. کَ دَ))
عقوبت کردن، عذاب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساط کردن
تصویر بساط کردن
((~. کَ دَ))
اسباب عیش و نوش را فراهم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهان کردن
تصویر نهان کردن
اخفاء
فرهنگ واژه فارسی سره
غرس کردن، کاشتن، نشاندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
Gaze, Look
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
olhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
patrzeć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
смотреть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
дивитися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
staren, kijken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نگاه کردن
تصویر نگاه کردن
schauen
دیکشنری فارسی به آلمانی